نویسنده: جاناتان ایچ. ترنر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Role

مفهوم نقش که به معنای سلسله رفتارهایی است که از افرادی سر می‎زند که موقعیت خاصی را در وضعی اجتماعی دارند یا درصدد داشتن آن هستند، یقیناً از ادبیات و در قرن‎های اخیر از نمایش‎های صحنه‎ای اقتباس شده است. در این معنا، افراد در حال ایفای نقش شخصیت‎هایی تصور می‎شوند که حرکات و سکنات خویش را مطابق با متن یا نمایش نامه‌ی از پیش نوشته شده‌ای، روی صحنه و پیش چشم مخاطبان دیگری به اجرا می‎گذارند که درباره‌ی اجرای آن‎ها قضاوت و ارزیابی می‌کنند. همان طور که در بحث زیر بررسی خواهیم کرد، هر یک از عناصر این تصویر از نقش‎های نمایشی- فرد فرد بازیگرانی که نقش شخصیتی را ایفا می‎کنند، هدایت و تعیین حالات و حرکات آن‎ها در یک اجرا، پیروی از یک متن، بازی روی یک صحنه، و بازی برای مخاطبان- موضوع بحث و جدل‎هایی در میان دانشمندان علوم اجتماعی بوده است. به بیان دقیق‌تر، هر یک از این عناصر موضوعی برای شرح و بسط مفهومی و پژوهش‌های تجربی بوده و به این ترتیب مفهوم مورد نظر بسیار فراتر از معناهای ادبی و نمایشی خود پالایش و پردازش یافته است.
ماهیت افرادی که نقش‎ها را ایفا می‌کنند چیست؟ چندین سنت فکری- فایده‌باوری، رفتارگرایی، پراگماتیسم، تعامل‌گرایی و پدیدارشناسی- بر مفهوم پردازی درباره‎ی استعدادها و توانایی‎های رفتاری افراد که وجودشان برای ایفای نقش ضروری و حیاتی است، تأثیر گذاشته‎اند. تصویر مرکبی که به این ترتیب پدیدار می‎شود افرادی را نشان می‎دهد که (1) دارای استعدادهای حسابگری، تعقیب مقاصد و نیات، و دستکاری و دخل و تصرف هستند؛ (2) جویای منافع و مواهب هستند و از هزینه‎ها و خسارت‎ها پرهیز می‎کنند؛ (3) می‎کوشند با اوضاع سازگار شوند و کنار بیایند؛ (4) از ذخایر معرفت ضمنی و پنهان خود درباره‎ی مردم و وضعیت‎ها استفاده می‎کنند تا بتوانند با آن‎ها سازگار شوند؛ و (5) برداشتی از خویشتن دارند و خود را جزو افراد معینی می‎انگارند. این تصویر خیالی در همه‎ی نظریه‎ها و پژوهش‌های مربوط به نقش دیده می‎شود؛ البته پژوهشگران مختلف بر بعضی عناصر بیش از دیگر عوامل تأکید می‎کنند (1991 ,J.H. Turner).
ماهیت نقش‎ها یا شخصیت‎هایی که افراد ایفا می‌کنند چیست؟ این پرسش عملاً به این مسئله منتهی می‌شود که چه نیرو یا نیروهایی افراد را مجبور به بازی کردن به شیوه‌های معین می‌کند. از نظر بعضی (Parsons, 1951; Linton, 1936, p. 28)، فرد به شیوه‎ای رفتار می‎کند که در خور موقعیت منزلتی او در نظام موقعیت‌های درهم بافته‎ای است که ساختار اجتماعی را تشکیل می‎دهند- کارگر، پدر، معلم، دانشجو و از این قبیل. از نظر دیگران، افراد به شیوه‎ای رفتار می‎کنند که حتی وقتی متصدی موقعیت منزلتی آشکاری هستند، پاداش‎ها و مواهبی کسب کنند، از هزینه‎ها و خسارت‎ها پرهیز کنند و از خویشتن خویش صیانت کنند؛ و از این رو درباره‎ی افراد به این شیوه مفهوم پردازی می‎شود که آن‎ها فعالانه نقش یا شخصیتی را خلق می‎کنند نه اینکه فقط نقشی را اتخاذ کنند که به واسطه‌ی تصدی یک مقام به آن‌ها محول می‌شود (R.H. Turner, 1974 and 1962; Strauss, 1978). از آن‌جا که نقش نوعاً حلقه‌ی واسط میان شخص و ساختار اجتماعی بزرگ‎تر است، موضعی که درباره‎ی این سؤال اتخاذ می‌شود نشان‌دهنده‌ی دیدگاه‌های بسیار متفاوت درباره‎ی انسان‎ها و جامعه است (1979 ,Handel). اگر نقش رفتاری است که با تصدی موقعیت‌ها یا مقام‌های ساختار اجتماعی همراه است و به واسطه‎ی همین تصدی به فرد تحمیل می‎شود، آن‌گاه انسان‎ها خودجوشی و خلاقیت کم‌تری خواهند داشت درحالی که قدرت ساختار اجتماعی بر همه چیز حکمفرما خواهد بود. در مقابل، اگر نقش رفتاری باشد که در بده بستان و گفت و گو با خویشتن خویش، نیازها یا منافع مختص به دیگران، و توصیه‎ها و تجویزهای موقعیتی از افراد سر می‌زند، آن‌گاه افراد به لحاظ هستی‌شناختی اهمیت و جایگاهی بالاتر از ساختار اجتماعی کسب خواهند کرد.
پویش‌های ایفای نقش چیست؟ فیلسوفان پراگماتیست امریکایی نخستین کسانی بودند که به این موضوع پرداختند. علی‌الخصوص، جرج هربرت مید (1934,J.H. Mead) اعتقاد داشت که اداها و حالت‎هایی که به هنگام ایفای نقش از افراد سر می‌زند، تمایلات و احساسات و روندهای احتمالی کنش را معلوم می‌کند. بنابراین، از نظر امید نقش به معنای توالی اداها و حالت‎هایی است که تمایلات و کنش‎های فرد را بیان و برجسته می‎کند. مید مفهوم پذیرش نقش را برای تأکید بر این مطلب به کار می‌برد که چون آدمیان اداهای یکدیگر را تفسیر می‌کنند، از چشم‌انداز جهت‌بخش یکدیگر را می‎نگرند و در نتیجه بهتر می‎توانند کنش‎های یکدیگر را پیش‌بینی کنند. آلفرد شوتس (Schutz, 1932) پدیدارشناس ملاحظات مشابهی درباره‎ی قرائت دوجانبه‎ی نشانه‌ها یا اداهای معنادار توسط انسان‎ها برای نیل به معنای بین‌الاذهانی مطرح می‌کند. اما، همان‌طور که همه‌ی این نظریه پردازان اوایل قرن بیستم دریافته بودند، فرد با تکیه بر معیار خویشتن خود، نیازها و ذخایر معرفت انباشته شده‎ی خویش، در برابر حرکات و اداهای دیگران واکنش نشان می‎دهد و آن‎ها را تفسیر می‎کند. در نتیجه، پذیرش نقش همیشه تا حدی انعکاسی است.
افراد نه فقط نقش‎ها را می‎پذیرند بلکه به قول رالف ایچ، ترنر (1962 R.H. Turner) آن‎ها نقش‎ها را می‎سازند. یعنی، به حرکات و سکنات خود به نحوی سر و سامان می‎دهند که در وضعیت خاصی نقاشی را اجرا کنند که نیازهای‌شان را تأمین و تصویرشان را از خویش تأیید کند. این فرایند حتی در وضعیت‎های به غایت ساخت یافته‎ای رخ می‎دهد که افراد در موقعیت‌های منزلتی معین می‎کوشند نقش خاصی را برازنده‎ی خود بنمایانند- دانشجوی خوب، مادر دلسوز، کارگر سخت‌کوش و از این قبیل. این استعداد و توانایی برای ساختن نقش حاکی از این است که افراد- هم کسانی که نقش را می‎سازند و هم کسانی که نقش را می‌پذیرند- انبانی آکنده از تصورات مربوط به نقش در مخزن معرفتی خویش دارند. به عبارت دیگر، افراد تصوراتی درباره‎ی مشخصات اداهایی که نقاشی‎های خاصی را می‎سازند دارند؛ و افرادی که درگیر کنش متقابل/ تعامل با یکدیگرند به صورت دوجانبه به دنبال یافتن پاسخ این سؤال هستند که در اداها و حالات و سکنات دیگری کدام نقش اساسی در حال بیان است. اما درباره‎ی این مسئله تا حدی اختلاف نظر وجود دارد که آیا نقش‎هایی که در این انبان‎ها ذخیره شده مستلزم درک سلسله اداها و اشاره‎های ظریف است یا شکل‎های کلی کم‌ترساخت‌یافته که فقط معناهای کلی و مبهم را می‎رساند که معنای دقیق و نهایی آن‎ها باید در جریان ساختن نقش قطعیت یابد (نک. 1988; R. H. Turner, 1962 J. H. Turner, ).
ماهیت متنی که رفتارهای نقش را هدایت می‎کند چیست؟ بنا به استدلال بعضی از دانش پژوهان (Parsons 1936 ,Linton, 1936) هنجارهایی (چشمداشت‎هایی درباره‎ی رفتار شایسته) وجود دارد که به هر موقعیت منزلتی در ساختار اجتماعی متصل است؛ و به این ترتیب، نقش‌ها صرفاً رفتار کسانی است که در موقعیت‌های خاصی قرار دارند و از متن یا دستورالعمل هنجاری پیروی می‌کنند. دیگران (R.H. Turner, 1962, Turner and Colomy 1987; Handel, 1979) بحثی ندارند که هنجارهایی وجود دارد که راهنمای رفتار است، اما نمی‌پذیرند که هنجارها تنها چارچوب کلی‌ای است که افراد در آن نقش‎هایی برای اثبات خویش و تأمین نیازهای‌شان می‎سازند. اگر متن یا دستورالعملی برای کنش متقابل وجود داشته باشد، بیش‌تر احتمال می‎رود که به صورت انبان‎های ذخیره‌ی نقش‎هایی باشد که افراد با خود حمل می‎کنند و برای ساختن نقش و پذیرش نقش از آن استفاده می‎کنند. بعضی نیز (Blumer, 1969) حتی فراتر از این می‌روند و هنجارها را یکی از بسیار چیزهای موجود در وضعی خاض می‎دانند که افراد ممکن است به هنگام ترسیم خط سیر کردارهای خود آن‌ها را در نظر بگیرند یا نگیرند.
یکی از آخرین ایده‎های مهم نظری اروینگ گافمن (Goffman, 1974) مفهوم «چارچوب‌ها» بود که به معنای قاب‌های شناخت (درست شبیه قابی که عکس در آن می‎گذارند) است که افراد برای تعیین حد و مرزهای دامنه و نوع واکنش‎هایی که در نقش‎های خود باید ارائه کنند از آن‎ها استفاده می‎کنند. بنا به استدلال گافمن، کنش متقابل شامل تنظیم و تنظیم مجدد (یعنی قاب گرفتن و سپس دوباره قاب گرفتن) کنش متقابل است که همراه با تعویض چارچوب نقش‌هایی که باید ایفا شود تغییر هم می‌کند. مثلاً وقتی یک گفت وگو از صحبت مؤدبانه به گفت‌وگوی شخصی صمیمانه‌تری تبدیل می‌شود، تعویض چارچوب‌ها رخ داده است که به نوبه‌ی خود موجب بازنویسی متن یا دستورالعمل مربوط به هر بازیگر در ایفای نقش او می‎شود. دیگران با بسط ایده‎های گافمن بعضی از انواع اساسی چارچوب‌ها و فرایندهای میزان‌کردن را شناسایی کرده‎اند (J. H. Turner, 1988).
ماهیت صحنه چیست؟ اگر بحث امیل دورکم درباره‎ی مناسک دینی را که در اوایل قرن بیستم مطرح شد (Durkheim, 1912) نقطه‎ی آغاز بگیریم، متفکران متعددی به شرح و بسط این تحلیل پرداخته‎اند که چگونه هم حضوری، به خودی خود، بر جریان کنش متقابل عادی تأثیر می‎گذارد. اروینگ گافمن (Goffman, 1967, 1959) از نخستین کسانی بود که دریافت توزیع کنشگران در مکان، جای‌گیری آن‎ها در نقاط مختلف، و حرکات آن‎ها در صحنه‎های اجتماعی، و استفاده‎ی آن‎ها از ادوات مادی، تعیین می‌کند که افراد چه نقش‎هایی بازی می‎کنند و می‎خواهند خود را به دیگران چگونه بنمایانند. در زمان اخیرتر، رندال کالینز (Collins, 1988, pp.223-6, and 1975) با اقتباس از دورکم (1912) و گافمن (1959) بر این نکته تأکید کرده است که رفتار مناسکی در وضعیت‎های کنش متقابل عادی در وهله‌ی اول تحت تأثیر چگالی یا ازدحام افراد هم حضور روی صحنه و الگوهای نابرابری منابع متعلق به آن‌هاست (مثلاً هر قدر ازدحام و نابرابری میان افراد بیش‌تر باشد، مناسک هر روزی جنبه‎ی رسمی‌تر، آشکارتر، کلیشه‌ای‎تر و کوتاه مدت‌تری پیدا می‎کند).
ماهیت مخاطبان چیست؟ واضح است که افراد هم حضور در یک وضعیت مخاطب به شمار می‎آیند؛ و بسته به مقتضیات صحنه، آن‎ها بر رفتارهای نقش- پذیرش نقش، ساختن نقش، چارچوب بندی، مناسک و توجه به هنجارها- تأثیر می‎گذارند. اما جرج هربرت مید (Mead, 1934) به شیوه‎ای مشابه تحلیل دورکم (1893 ,Durkheim) درباره‎ی وجدان جمعی، این استدلال را مطرح کرد که افراد نه فقط همراه با دیگرانی که در وضعیتی خاص حاضرند نقش‎هایی را می‌پذیرند بلکه با دیگرانی هم که حضور ندارند و علاوه بر این با اجتماعات مرکب از نگرش‎ها یا دیگران تعمیم یافته نیز نقش‎هایی اتخاذ می‎کنند. این دیگران مشخصی که حضور فیزیکی ندارند و این دیگران تعمیم یافته‎ای که چشم اندازهای مناسب یک وضعیت را تجسم می‎بخشند، بخش مهمی از مخاطبان افراد در ارزیابی‎هایی که از خویش دارند و در نقش‎هایی که روی صحنه ایفا می‌کنند، به شمار می‎آیند. این ایده‎ها پشتوانه‌ی سنت پژوهشی عریض و طویلی درباره‎ی گروه‌های مرجع شد که به گروه‌بندی‎های گوناگونی اطلاق می‎شود که افراد از آن‎ها به منزله‌ی معیار ارزیابی خویشتن و ترسیم خط سیر کنش‎های خود استفاده می‌کنند (Hyman and Singer, 1968).
به این ترتیب، مطالعه‎ی علوم اجتماعی درباره‎ی نقش‎ها- شاید بیش از آن‌چه غالباً تصدیق می‎شود- از تمثیل نمایش و تئاتر تبعیت کرده است. علاوه بر این مطالعات درباره‎ی فرایندهای عادی نقش، پژوهش‎های نظری بسیاری درباره‎ی فرایندهای نقش کجرو و مسئله برانگیز انجام گرفته است. کارهای اولیه در این زمینه (Goode, 1960; Merton, 1957) به وضعیت‌های مسئله‌برانگیز خصوصاً وضعیت‌هایی که دربرگیرنده‌ی تنش نقش (دشواری‌هایی که در برآوردن چشمداشت‌های مربوط به یک نقش وجود دارد) و تضاد نقش هستند (الزامات ناسازگار نقش‎های گوناگونی که افراد ایفا می‎کنند) توجه داشت. سنت پژوهشی بزرگ دیگری هم وجود دارد که به نقش‎های کجرو (جرم، بیماری روانی و رفتارهای جنسی) توجه داشته است که هنجارهای نهادی کلی درباره‎ی رفتار شایسته را زیر پا می‎گذارند. در بعضی از پژوهش‌هایی که در این حوزه انجام می‎گیرد، روی نیروهای ساختاری و فرهنگی که افراد را به طرف نقش‎های کجرو می‎راند انگشت می‎گذارند (Merton, 1938; Quinney, 1979)، در حالی‌که بعضی هم به بررسی این مسئله می‎پردازند که کنش‎های متقابل در سطح خرد چگونه می‎تواند با زدن انگ کجروی افراد را به سمت نقش‌های کجرو براند (Lemert, 1951; Goffman, 1961; Scheff, 1966).
بنابراین، روی هم رفته، مفهوم نقش یکی از اصلی‌ترین برساخته‎های علوم اجتماعی مدرن است. به نقش به مثابه نقطه‎ای می‎نگرند که در آن ساختارهای اجتماعی فراگیرتر بر افراد تأثیر می‎گذارند، و در مقابل، آن را به مثابه نیروی اصلی برساختن رفتارهایی می‎بینند که ساختارهای اجتماعی را تولید و بازتولید می‎کند یا تغییر می‎دهد. پژوهش درباره‎ی فرایندهای نقش وجه مشترک همه‎ی علوم اجتماعی است، اما در پژوهش‎های جامعه شناختی و روان شناسی اجتماعی برجسته‎تر است. با این که معناها و دلالت‎های ضمنی عامیانه‌ی این مفهوم هنوز بر چگونگی مفهوم پردازی و تحقیق درباره‎ی نقش‎ها در علوم اجتماعی تأثیر می‌گذارد، این مفهوم به میزان درخور توجهی فراتر از معناها و کاربردهای اولیه‌ی آن در ادبیات و نمایش رفته و بسط یافته است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول